پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

پرهام

شب یلدا

 تاریخچه شب یلدا شرق شناسان و مورخان متفق القولند كه ایرانیان نزدیك به هزار سال است كه شب یلدا آخرین شب پاییز و آذر ماه را كه درازترین و تاریك ترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می مانند، در كنار یكدیگر خود را سرگرم می کنند تا اندوه غیبت خورشید و تاریكی و سردی روحیه آنان را تضعیف نكند و با به روشنی گراییدن آسمان (حصول اطمینان از بازگشت خورشید در پی یك شب طولانی و سیاه كه تولد تازه آن عنوان شده است) به رختخواب روند و لختی بیاسایند. مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده می شد. جشن ساتورن پس از مسیحی شدن رومی ها هم اعتبار خود را از دست نداد و ادامه یافت كه در همان نخست...
30 آذر 1390

پرهام در سرزمین حیوانات

ببعی میگه ؟ پرهام : بع بع . دمبه داری پرهام : نه نه پس چرا می گی پرهام : نه نه. گاوه میگه؟ پرهام : ماااااااااااااا پیشی میگه؟ پرهام : مو کلاغه میگه ؟ پرهام : غر غر هاپو میگه ؟ پرهام : هاپ هاپ
30 آذر 1390

محرم 1390

باز هم سلام ماه محرم سال 1390 هست و من تقریبا یک سال و سه ماه دارم. این عکس های با مزه رو توی حیاط خونمون انداختم . راستی روز جهانی شیرخوارگان حسینی با مامان و مامان جونم رفتیم حسینیه عاشقان ثاراله و عکاس ها از من کلی عکس گرفتن . انشا اله که از همه قبول باشه .   ...
26 آذر 1390

کیش

سلام 25 آبان 1390 بود که با مامان و بابا و مامان جون رفتیم کیش جای شما سبز خیلی خوش گذشت این هم عکس من با مامان و بابایی هست وقتی که اونها از جت اسکی برگشته بودن البته چون خطر ناک بود من رو نبردن. ...
26 آذر 1390

راه رفتن

سلام در تاریخ 8/8/90 شب رفته بودیم عیادت مامان بزرگ کوکب که چشمهاش رو عمل کرده بود . وقتی به خونه برگشتیم من بدون هیچ مقدمه ای دستم رو از مبل ول کردم و به سمت مامان جون زهرا راه رفتم. خودم تنهایی بدون هیچ کمکی!!!!!!!!!!!!!!!! واااااااااااای نمیدونید مامان معصومه چه جیغی کشید بابا و مامان جون هم کلی ذوق کردن خلاصه تا کلی وقت مدام از سمت مامان به سمت بابا و مامان جون راه رفتم.این هم از راه رفتن ما که همه غر میزدن چرا پرهام راه نمیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دل نوشته های مامانی : بوسه های پراز مهر منو روی اولین قدمهای مردانه ات بپذیر ...گل من...از اینکه می بینم اینقدر خوشحالی و خودت از این اتفاق جدید زندگیت راضی و شاد هستی ...خیلی خوشحالم... ام...
6 آذر 1390

عکس های جدید

این عکس رو تو حیاط خونمون گرفتم رستوران مجتمع تفریحی تجاری ستاره فارس من طی مراسم خاصی به حمام میرم این هم یکی از مراسم من قبل از رفتن به حمام هست که در حالت لخت چادر مامانم رو دور خودم می پیچم. ...
16 آبان 1390

دیکشنری پرهام

تا امروز که 1 سال و 2 ماهم هست یه سری کلمه یاد گرفتم که برای شما بازگو می کنم البته با ترجمه از مامانی. بامپ : لامپ پوپ (بصورت یواش ادا می شود ) : توپ عت : ساعت داخ : داغ دخ : یخ مااااااااااااااااه : ماه آپی : آبی آبه : آب ام : پستونک ، غذا مه : مهزاد و مهشید.(دختر عمه مامانی) همپ : هواپیما دره ، در در : گردش البته کلمات دیگه هم بلدم که احتیاج به ترجمه ندارن مثل مامان ، بابا ، بله ،آره ، بریم ،نه و.... راستی اجزاء بدنم هم بلدم مثل دست و پا و مو و... خب فعلا تا آموزش کلمات جدید خداحافظ.   ...
9 آبان 1390

دارم بزرگ می شم

12خرداد بود که مامان متوجه شد دندان دومم (پایین سمت راست )هم درآمده ، از یک هفته قبلش هی بد آرومی میکردم ، غذا نمی خوردم و......... خلاصه بالاخره این یکی هم دراومد فکر کنم یواش یواش دارم بزرگ می شم
11 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرهام می باشد